۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه


رهبری در جوامع کوچک تر

آیا رهبری مفهومی است از قدرت یا در حقیقت چیزی جدای از آن است که جداگانه راه خودش را طی می کند.
بر اساس تجربه ،آن زمان اقتدار برانسان های دیگر شکل می گیرد که گردانندگان قدرت با انگیزه های معین و اهداف مشخص، در یک رقابت یا درگیری با دیگران، چه به صورت سازمان یافته، یا سیاسی، یا روانی، یا اقتصادی و یا دیگر منابع ، بسیج شوند تا با اعمال نفوذ و تأثیر گذاری بر نوع رفتارهواداران، باعث برانگیختن، درگیرکردن و یا خشنود ساختن انگیزه ی هواداران در همان زمینه ی اهداف و انگیزه های خاص خودشان - گردانندگان قدرت- شوند. این نوع رهبری را می توان نوعی از مدیریت آلیگارشی نامید که هنوز در قرن بیست و یکم در جامعه ی کوچک ما فعال است.
اعمال نفوذ قدرتمندانه و نهایتن تأثیرگذاری بر نوع رفتار هوادارن و درگیر کردن آنان در امور بی اهمیت تنها برای دستیابی به اهداف گروه رهبری است و مانند آنچه که لنین می گفت: تنها برای دستیابی به صلح ، نان و زمین است . به طور خلاصه ، رهبران با ریشه های متفاوت قدرت و انگیزش، انگیزه های هوادارانشان را برای تشخیص نظر رهبران مورد استفاده قرار می دهند.بنابراین ، نه تنها در اقتدار و قدرت ، انگیزش ها باید متناسب با اهداف باشد، بلکه منظور و هدف قائی آنان نیز باید شناخته شده و قانع کننده باشد.رهبریت تنها در حالت رقابت یا درگیری میان هواداران می تواند دست به اعمال نفوذ و قدرت بیشتر بزند.در شرایطی که رهبران با مراجعه ی به ریشه های انگیزش، ظاهراً با اینگونه درگیری ها میان هوادارانشان مخالفت می کنند.
قدرت مطلق از سوی دیگر هیچگونه دعوا و رقابتی را با خود مجاز نمی داند و اجازه ی درگیری در چنین مواردی را نمی دهد. رهبران ، نوع مخصوصی از ظرف قدرت هستند. همانند قدرت ، رهبران اما به هم پیوسته و هدفمند فعالیت می کنند.در اینجا بایست تفاوتی قائل شد میان رهبری و ریاست- یا قدرت-. هرچند رهبری برای رسیدن به اهداف مدیون قدرت است اما در همین حال دامنه و وسعت عمل رهبری از قدرت کمتر است.رهبران هرگز دست به زدودن واز میان بردن انگیزش و اهداف هوادارانشان نمی زنند هر چند ممکن است برخی انگیزه های را با دستکاری کردن افزایش دهند و یا دیگران را نادیده بگیرند.
رهبری واژه ی است که با اشیاء بی جان سروکار ندارد. حتا اگر هوادارنش مثل گاو باشند یعنی در عین حال که جان دارند مغز نداشته باشند، رهبر در این صورت البته بنابر ضرب المثل معروف گله را به آشیانه راهنمایی می کند و نه به کشتارگاه!
کنترل بر چیزهای بیجان مانند ابزار، معادن زیرزمین،پول، انرژی... کار قدرت است و نه رهبری. چرا که اشیاء بیجان انگیزش ندارند. گردانندگان قدرت اما مردم را نیز همچون اشیاء بی جان  می بینند و با آنان نیز همچون اشیاء بی جان رفتار می کنند، در حالی که رهبران این کار را نمی کنند.
همه ی رهبران به طور طبیعی گردانندگان قدرتند اما همه گردانندگان قدرت ، رهبر نشده اند و نیستند.این تعاریفی که درباره ی قدرت و رهبری بیان شد با آنچه تاکنون دیگران در این مورد گفته اند متفاوت است.
Lasswell & Kaplan  می گویند قدرت باید متناسب با متعلقات ارزشمند مردم باشد. من می گویم باید متناسب با متعلقات ارزشمند گردانندگان قدرت باشد و شاید مناسب با نیازها و ارزش های دریافت کنندگان آن باشد. اما تنها به اندازه ای و تا آنجایی که لازم باشد تا یک فتح بزرگ را به آنان نشان دهد.
Kenneth Janda اعتقاد دارد که قدرت آن نوع توانایی است که باعث می شود اشخاص رفتارهای خود را با الگوهای رفتاری مورد نیاز برای ارتباطات اجتماعی منطبق کنند. من، اما تا آنجایی با این نظر موافقم که آن الگوهای رفتاری به اهداف از پیش تعیین شده ی گردانندگان قدرت کمک کند.
ادامه دارد...

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی