۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه


نوشتن به هوای عید
جمشید کیومرثی
به عید نوروز که نزدیک تر می شویم همان حس نوشتن دوباره بیدار می شود . نوشتن را بسیاری دوست دارند. نوشتن البته در هوایی که ما امروز در آن زندگی می کنیم تلخ است . تلخ از این نظر که باید نوشت اما از کجای عید می توان نوشت. اینجا و در خارج از ایران عید را اصلا نمی توان حس کرد. اینجا که می خواهی شروع کنی به نوشتن، یاد روزهایی می افتی که آینده درخشانی را در افق های دوردست کشورت می دیدی و برای رسیدن به آن بی تابی می کردی وهمه ناگهان از دست رفت. اینجا اما به جز غم نان که بی اغراق غم هرروزه است دلگیری دیگری هم هست.
اینجا وقتی می نویسی غصه باید بخوری که آیا کسی پیدا خواهد شد که بخواهد آن را چاپ کند. مطبوعات ما ایرانیان در آمریکا اصولا برای این به وجود آمده اند که تبلیغات ریز و درشت تاجران ریز و درشت را چاپ کنند. این مطبوعات دوست ندارند سیاسی باشند. مدیران نشریات ما می خواهند به ایران مسافرت کنند و دوست ندارند تنشان بلرزد که به خاطر چرندیاتی که سیاستش می نامند توی فرودگاه که وارد می شوند و یا خارج می شوند با دستبندی در دست راهی اوین شوند.
سیاست هم که پدر و مادر ندارد و البته مرزی هم. از هر چه بگویی می شود طوری ربطش داد به سیاست و از همین جاست که احساس نوشتن قدیمی به انسان دست نمی دهد.به خصوص اینجا که من بیشتر با آن سر و کار دارم هر چیز غیر دینی را سیاسی می دانند و تازه اگر از همان نوشته های دینی ات هم ایراد در نیاورند جایی ندارند که آن را برایت چاپ کنند. روزنامه ای دارند که قرار بوده ماهی یکبار چاپ شود و حالا آنقدر چاپ نشده که از خاطره ها پاک شده و دیگر کسی نمی شناسدش.
این است که نوشتن آنهم در شهر فرشته ها بدجوری ناامیدی می آورد و جز حسرتی بر دل چیزی برای نویسنده اش به ارمغان نمی آورد.  هر از چندگاهی بارقه ای از امید برای نوشتن تازه می شود و آدم می ماند که آیا زمانی خواهد رسید که سپاسی بیکران را تقدیم کند به نشریه ای مردمی که دردش فقط پول نباشد و به قول ما ایرانی ها " دکان" باز نکرده باشد.
به هر حال عید و نوروز و سال نو بر همه ی ایرانیان خجسته و فرخنده باشد. شاید کم کم آنقدر به فرهنگ و تاریخمان احترام گذاشتیم که یکی دو روزی از سر هر کاری که می رویم مرخصی بگیریم و به جمع دیگر دوستانمان بپیوندیم. اینکه ما به جمع دیگر ایرانیان بپیوندیم کافی نیست! اگر فرزندانمان با ما به عید دیدنی بزرگ تر های فامیل بیایند و هنوز در فکر کریسمس و نیویر سال دیگر باشند و با عکس های هالوین پارسالشان خوش باشند موفقیتی نه برای خودمان دارد و نه برای تقویت جاذبه های فرهنگی مان. باید عید را احساس کرد.
خانه تکانی باید کرد و اطراف خود را از دلگیری ها و بهانه گیری ها پاک کرد. باید رفت و آمد هایی که کم شده بودند را افزایش داد. خانه تکانی یعنی که به دیدن مادر پیرمان برویم و از او بخواهیم با ما دور سفره ی هفتسینمان بنشیند. خانه تکانی یعنی اینکه از مادر پیریمان و یا از پدر سالخورده و پر غُر و لُندمان بخواهیم تا امسال به جای تنها ماندن در خانه به جمع خانواده ی ما بپیوندد. خانه تکانی باید از ته قلبمان آغاز شود تا "درود"  کسی را که به دیدن مان آمده و یا بعد از سه سال زنگی زده تا کدورت ها را بزداید را با تبریک سال نو و نوروز پاسخ دهیم. خانه تکانی شب عید یعنی بیرون کردن کدورت ها از دل، یعنی تلفن به خواهر و برادر و عمو عمه و دایی. یعنی احوالپرسی دوباره با دوستی که مدتی است فراموشش کرده ایم. خانه تکانی آن است که به همه ی دوستان قدیم زنگی بزنیم و خاطره ی عید و دید و بازدید عیدانه را بدون ملاحظه ی از دست رفتن چند دقیقه ای موبایل هایمان تازه کنیم.
اما خودمانیم نوروز و روز نو زمانی خواهد بود که بتوانیم سیزده بدر را به جای پارک بلبوئا در پارک ملت  به در کنیم.
نوروز اما سالی است که همگی تصمیم بگیریم و برای هم بخوانیم: هم خرد افزای و هم مهر و توان/ روز نو ، امید نو بر دل نشان!
عید، پیشاپیش بر همه ی شما خجسته باد. به قول پارسی گویان: نوروز پیروز