۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه



رهبری در جوامع کوچکتر

جمشید کیومرثی
(بخش دویم)
آیا رهبری مفهومی است از قدرت یا در حقیقت چیزی جدای از آن است که جداگانه راه خودش را طی می کند.

بنابر گفته ی Andrew McFarland اگر رهبر باعث تغییراتی بشود که  دلش می خواسته، از قدرتش استفاده کرده و اگر باعث تغییراتی بشود که ناخواسته بوده اند، حتماً از نفوذش بهره برده است و نه از قدرتش.
من، اما با مفهوم "نفوذ" به عنوان مبحثی غیر ضروری پرهیز می کنم  چون به نظر من رهبری، در عین حال که امری ویژه و منحصر به فرد است اما در عین حال کسی است که بیشترین "نفوذ" ش را به واسطه ی وابسته بودنش به قدرت به دست آورده است [نه شخصیت فطری اش]. این رهبر آخرالامر به واسطه ی تغییرات واقعی نهایی مورد ارزیابی قرار می گیرد و نه خواسته هایش.
همانطور که Roderick Bell می گوید قدرت بیشتر یک مفهوم "ارتباطی" است تا یک ماهیت بدیهی. ماهیت بدیهی می تواند چیزی باشد که بتوان بوئید، لمس کرد ، و یا در یک ظرف ریخت. در عین حال که من هم باور دارم که قدرت، مفهومی " ارتباطی" است، در عین حال ادعا می کنم که بخش غیر قابل انکار این " ارتباط" در برخی از پایه های قدرتی است که ماهیتی کاملاً بدیهی دارد، هرچند که ظرف ما یک بشکه ی نفت باشد ویا یک شیشه "جوهر" برای نوشتن.
متغیر مهم در اینجا، دوباره همان " هدف" است. مهم این است که این "هدف" یا "اهداف" مورد نظر کدام یک از دو طرف این معادله است. آیا اهدافی است اقتصادی که پوششی دینی و اعتقادی و حتا اخلاقی به آن داده اند؟ تجربه نشان داده است که منابع اصلی قدرت همواره مراکز دینی و فرهنگی را نشانه می روند و با چنگ انداختن بر سازمان هایی که در اصل جنبه ای کاملن غیر انتفاعی و اخلاقی داشته آن سازمان یا انجمن را به مرکزی برای دستیابی به اهداف اقتصادی و سیاسی خود تبدیل می کنند. در این میان البته همیشه دمب خروس همواره از زیر لباس پیداست اما هیچ کدام از هوادران و اعضاء جرئت ابراز وجود در برابر سیطره ی قدرتمداران زور گو را که من همواره امپراتوری آلیگارشی نامیده ام را ندارد. دیده می شود که در اکثر مواقع منابع قدرت با استفاده از نفوذ تاریخی خود بر هواداران، افراد داوطلب اما مطیعی را نیز به عنوان پوششی برای خود انتخاب و در جامعه تبلیغ می کنند. این است که هرازچندگاهی افرادی ناشناس با تحصیلات بالایی که هیچ ارتباطی با رهبری و مدیریت سازمان های رفاهی و دینی ندارند، به عنوان چهره های مافوق طبیعی، از گوشه ای سر در می آورند و پس از مدتی کوتاه، خدمت به همان منابع قدرت، ناپدید می شوند.
حال ببینیم رهبری واقعی چیست و دانشمندان علوم مدیریت وجامعه شناسی چه تعریفی برای آن در نظر گرفته اند. برخی "رهبریت" را آن نوع "رهبری" می دانند که بتواند هوادارنش را به انجام امری وادارد که در صورت نبودنش آن کار را نمی کردند. یا رهبری که هوادارنش را به کاری که خودش می خواهد وادارد.من، اما همانگونه که گفتم رهبریت را به عنوان رهبری به همراه هوادارانش می دانم که برای اهداف خاصی که ارزش و انگیزه های آنان- خواسته ها و نیازها، آرزوها و توقعات هر دوطرف یعنی رهبر و هواداران را نمایندگی می کند، انجام وظیفه می کند.  به نظر من نبوغ رهبری در عمل کردن بر مبنای نوع رفتار و مناسباتی است که خودش بدون آنکه تحت تأثیر منابع قدرت قرار بگیرد و حرکت کردن بر اساس ارزش ها و انگیزه های خود و هوادارانش است.
رهبریت را بر خلاف گردانندگی مطلق قدرت، نمی توان از نیازها و اهداف هواداران جدا دانست. ماهیت رابطه ی رهبر-هوادار را باید در فعل و انفعالات متقابل افراد با سطح انگیزه های متفاوت و قدرت بالقوه ی آنان شامل مهارت برای دستیابی به خواسته های مشترکی که هر دوی آنها منتفع خواهند شد، جستجو کرد. این فعل و انفعالات به هر حال، می تواند دو حالت مختلف به خود بگیرد.
ادامه دارد...

۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه


رهبری در جوامع کوچک تر

آیا رهبری مفهومی است از قدرت یا در حقیقت چیزی جدای از آن است که جداگانه راه خودش را طی می کند.
بر اساس تجربه ،آن زمان اقتدار برانسان های دیگر شکل می گیرد که گردانندگان قدرت با انگیزه های معین و اهداف مشخص، در یک رقابت یا درگیری با دیگران، چه به صورت سازمان یافته، یا سیاسی، یا روانی، یا اقتصادی و یا دیگر منابع ، بسیج شوند تا با اعمال نفوذ و تأثیر گذاری بر نوع رفتارهواداران، باعث برانگیختن، درگیرکردن و یا خشنود ساختن انگیزه ی هواداران در همان زمینه ی اهداف و انگیزه های خاص خودشان - گردانندگان قدرت- شوند. این نوع رهبری را می توان نوعی از مدیریت آلیگارشی نامید که هنوز در قرن بیست و یکم در جامعه ی کوچک ما فعال است.
اعمال نفوذ قدرتمندانه و نهایتن تأثیرگذاری بر نوع رفتار هوادارن و درگیر کردن آنان در امور بی اهمیت تنها برای دستیابی به اهداف گروه رهبری است و مانند آنچه که لنین می گفت: تنها برای دستیابی به صلح ، نان و زمین است . به طور خلاصه ، رهبران با ریشه های متفاوت قدرت و انگیزش، انگیزه های هوادارانشان را برای تشخیص نظر رهبران مورد استفاده قرار می دهند.بنابراین ، نه تنها در اقتدار و قدرت ، انگیزش ها باید متناسب با اهداف باشد، بلکه منظور و هدف قائی آنان نیز باید شناخته شده و قانع کننده باشد.رهبریت تنها در حالت رقابت یا درگیری میان هواداران می تواند دست به اعمال نفوذ و قدرت بیشتر بزند.در شرایطی که رهبران با مراجعه ی به ریشه های انگیزش، ظاهراً با اینگونه درگیری ها میان هوادارانشان مخالفت می کنند.
قدرت مطلق از سوی دیگر هیچگونه دعوا و رقابتی را با خود مجاز نمی داند و اجازه ی درگیری در چنین مواردی را نمی دهد. رهبران ، نوع مخصوصی از ظرف قدرت هستند. همانند قدرت ، رهبران اما به هم پیوسته و هدفمند فعالیت می کنند.در اینجا بایست تفاوتی قائل شد میان رهبری و ریاست- یا قدرت-. هرچند رهبری برای رسیدن به اهداف مدیون قدرت است اما در همین حال دامنه و وسعت عمل رهبری از قدرت کمتر است.رهبران هرگز دست به زدودن واز میان بردن انگیزش و اهداف هوادارانشان نمی زنند هر چند ممکن است برخی انگیزه های را با دستکاری کردن افزایش دهند و یا دیگران را نادیده بگیرند.
رهبری واژه ی است که با اشیاء بی جان سروکار ندارد. حتا اگر هوادارنش مثل گاو باشند یعنی در عین حال که جان دارند مغز نداشته باشند، رهبر در این صورت البته بنابر ضرب المثل معروف گله را به آشیانه راهنمایی می کند و نه به کشتارگاه!
کنترل بر چیزهای بیجان مانند ابزار، معادن زیرزمین،پول، انرژی... کار قدرت است و نه رهبری. چرا که اشیاء بیجان انگیزش ندارند. گردانندگان قدرت اما مردم را نیز همچون اشیاء بی جان  می بینند و با آنان نیز همچون اشیاء بی جان رفتار می کنند، در حالی که رهبران این کار را نمی کنند.
همه ی رهبران به طور طبیعی گردانندگان قدرتند اما همه گردانندگان قدرت ، رهبر نشده اند و نیستند.این تعاریفی که درباره ی قدرت و رهبری بیان شد با آنچه تاکنون دیگران در این مورد گفته اند متفاوت است.
Lasswell & Kaplan  می گویند قدرت باید متناسب با متعلقات ارزشمند مردم باشد. من می گویم باید متناسب با متعلقات ارزشمند گردانندگان قدرت باشد و شاید مناسب با نیازها و ارزش های دریافت کنندگان آن باشد. اما تنها به اندازه ای و تا آنجایی که لازم باشد تا یک فتح بزرگ را به آنان نشان دهد.
Kenneth Janda اعتقاد دارد که قدرت آن نوع توانایی است که باعث می شود اشخاص رفتارهای خود را با الگوهای رفتاری مورد نیاز برای ارتباطات اجتماعی منطبق کنند. من، اما تا آنجایی با این نظر موافقم که آن الگوهای رفتاری به اهداف از پیش تعیین شده ی گردانندگان قدرت کمک کند.
ادامه دارد...

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه


نوشتن به هوای عید
جمشید کیومرثی
به عید نوروز که نزدیک تر می شویم همان حس نوشتن دوباره بیدار می شود . نوشتن را بسیاری دوست دارند. نوشتن البته در هوایی که ما امروز در آن زندگی می کنیم تلخ است . تلخ از این نظر که باید نوشت اما از کجای عید می توان نوشت. اینجا و در خارج از ایران عید را اصلا نمی توان حس کرد. اینجا که می خواهی شروع کنی به نوشتن، یاد روزهایی می افتی که آینده درخشانی را در افق های دوردست کشورت می دیدی و برای رسیدن به آن بی تابی می کردی وهمه ناگهان از دست رفت. اینجا اما به جز غم نان که بی اغراق غم هرروزه است دلگیری دیگری هم هست.
اینجا وقتی می نویسی غصه باید بخوری که آیا کسی پیدا خواهد شد که بخواهد آن را چاپ کند. مطبوعات ما ایرانیان در آمریکا اصولا برای این به وجود آمده اند که تبلیغات ریز و درشت تاجران ریز و درشت را چاپ کنند. این مطبوعات دوست ندارند سیاسی باشند. مدیران نشریات ما می خواهند به ایران مسافرت کنند و دوست ندارند تنشان بلرزد که به خاطر چرندیاتی که سیاستش می نامند توی فرودگاه که وارد می شوند و یا خارج می شوند با دستبندی در دست راهی اوین شوند.
سیاست هم که پدر و مادر ندارد و البته مرزی هم. از هر چه بگویی می شود طوری ربطش داد به سیاست و از همین جاست که احساس نوشتن قدیمی به انسان دست نمی دهد.به خصوص اینجا که من بیشتر با آن سر و کار دارم هر چیز غیر دینی را سیاسی می دانند و تازه اگر از همان نوشته های دینی ات هم ایراد در نیاورند جایی ندارند که آن را برایت چاپ کنند. روزنامه ای دارند که قرار بوده ماهی یکبار چاپ شود و حالا آنقدر چاپ نشده که از خاطره ها پاک شده و دیگر کسی نمی شناسدش.
این است که نوشتن آنهم در شهر فرشته ها بدجوری ناامیدی می آورد و جز حسرتی بر دل چیزی برای نویسنده اش به ارمغان نمی آورد.  هر از چندگاهی بارقه ای از امید برای نوشتن تازه می شود و آدم می ماند که آیا زمانی خواهد رسید که سپاسی بیکران را تقدیم کند به نشریه ای مردمی که دردش فقط پول نباشد و به قول ما ایرانی ها " دکان" باز نکرده باشد.
به هر حال عید و نوروز و سال نو بر همه ی ایرانیان خجسته و فرخنده باشد. شاید کم کم آنقدر به فرهنگ و تاریخمان احترام گذاشتیم که یکی دو روزی از سر هر کاری که می رویم مرخصی بگیریم و به جمع دیگر دوستانمان بپیوندیم. اینکه ما به جمع دیگر ایرانیان بپیوندیم کافی نیست! اگر فرزندانمان با ما به عید دیدنی بزرگ تر های فامیل بیایند و هنوز در فکر کریسمس و نیویر سال دیگر باشند و با عکس های هالوین پارسالشان خوش باشند موفقیتی نه برای خودمان دارد و نه برای تقویت جاذبه های فرهنگی مان. باید عید را احساس کرد.
خانه تکانی باید کرد و اطراف خود را از دلگیری ها و بهانه گیری ها پاک کرد. باید رفت و آمد هایی که کم شده بودند را افزایش داد. خانه تکانی یعنی که به دیدن مادر پیرمان برویم و از او بخواهیم با ما دور سفره ی هفتسینمان بنشیند. خانه تکانی یعنی اینکه از مادر پیریمان و یا از پدر سالخورده و پر غُر و لُندمان بخواهیم تا امسال به جای تنها ماندن در خانه به جمع خانواده ی ما بپیوندد. خانه تکانی باید از ته قلبمان آغاز شود تا "درود"  کسی را که به دیدن مان آمده و یا بعد از سه سال زنگی زده تا کدورت ها را بزداید را با تبریک سال نو و نوروز پاسخ دهیم. خانه تکانی شب عید یعنی بیرون کردن کدورت ها از دل، یعنی تلفن به خواهر و برادر و عمو عمه و دایی. یعنی احوالپرسی دوباره با دوستی که مدتی است فراموشش کرده ایم. خانه تکانی آن است که به همه ی دوستان قدیم زنگی بزنیم و خاطره ی عید و دید و بازدید عیدانه را بدون ملاحظه ی از دست رفتن چند دقیقه ای موبایل هایمان تازه کنیم.
اما خودمانیم نوروز و روز نو زمانی خواهد بود که بتوانیم سیزده بدر را به جای پارک بلبوئا در پارک ملت  به در کنیم.
نوروز اما سالی است که همگی تصمیم بگیریم و برای هم بخوانیم: هم خرد افزای و هم مهر و توان/ روز نو ، امید نو بر دل نشان!
عید، پیشاپیش بر همه ی شما خجسته باد. به قول پارسی گویان: نوروز پیروز

۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه


 مساجد آمریکا هر روز بیشتراز دیروز

روز به روز بر تعداد مساجد در آمریکا افزوده می شود. حدود هشتاد درصد از هزار و دویست مسجدی که در حال حاضر در آمریکا فعال هستند در ظرف دوازده سال اخیر ساخته شده اند.
اکثر مساجد آمریکا البته توسط پیروان مذهب وهابی اداره می شوند. وهابیت یک بخش افراط طلب اسلامی هستند که در اغلب شهرهای عربستان سعودی پراکنده هستند. بر اساس برآوردهای مسلمانان ، تا هشتاد درصد مساجد آمریکا تحت تملک و سرپرستی وهابیون اداره می شوند.
این مساجد متعلق به تند روهای اسلامی اغلب اقدام به اعمال قوانین شرعی می کنند، قانونی افراطی که غیر مسلمانان را کافر و خائن می داند. بر اساس باور وهابیون، جهاد و یا حمایت از جهاد گران وظیفه ی هر مسلمانی است. به باور آنان بزرگ ترین پاداش و بهشت برای بمبگذاران انتحاری و شهدا در نظر گرفته شده است. این افراطیون در انتظار روزی هستند که  حکومت اسلامی در آمریکا بر پا شود.

۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه


همدلی و همازوری
پدیده ای که به صورت خودبخودی در جامعه بوجود نمی آید


نویسنده: جمشید کیومرثی
جوانان و نو جوانان و همه ی مردان و زنان یک کشور و سرزمین و خلاصه، همه ی افراد یک ملت واحد، دست در دست هم برای سعادت و خوشبختی نسل های آینده در تلاشند. به طور مثال بسیار شنیده ایم که اگر امروز در مصرف آب صرفه جویی نکنیم نسل آینده با کمبود آب مواجه خواهد بود و زندگی بدی خواهد داشت. با شنیدن این موضوع احساس می کنیم که در برابر نسل آینده پاسخگو هستیم و سعی داریم تا آنجا که از دستمان بر می آید از مصرف بی رویه ی آب اجتناب کنیم. اما نیرویی در مقابل این احساس خوب، قدرت نمایی می کند. به طوری که از انجام درست این خواست قلبی خود بر نمی آییم. در اینجاست که می بینیم هر چقدر در حد توان خود در انجام این وظیفه ی ملی می کوشیم، دیگران و گاه اکثریت در قبال آن بی تفاوت هستند. همین امر باعث دلسردی و عدم رعایت موضوع صرفه جویی می گردد. احساس می کنیم اگر در بسیاری از امور همه ی مردم ، " یکدل" و یک زبان در راهی قدم بردارند و به قول ما زرنشنیان "همازوری" پیشه کنند، به نتیجه خواهند رسید و بعد از نبود چنان وضعیتی افسوس می خوریم
      در همین حال می بینیم بعد از اعلام نتایج انتخابات در سال 88 به نفع رئیس جمهوری که در باور مردم آرای کافی را کسب نکرده بود، بدون هیچگونه تبلیغ و آگهی و دعوت قبلی میلیون ها انسان به خیابان ها آمده و آرای از دست رفته ی خود را بازخوانی می کنند. یا بعد از پیروزی تیم ملی فوتبال بر حریفی قدر خیابان ها پر می شود از شادی و جوش و خروش و رقص و تماشای مردمی خوشحال که بر اثر همان همدلی به خیابانها سرازیر شده اند
      این" همدلی" را دانشمند مردم شناسی چون "لرنر" افکار عمومی می نامد . وی تفاوت جامعه ی سنتی و صنعتی را " همدلی" می داند. یعنی که افرادی بتوانند خود را در جای فرد دیگری قرار داده و آن گاه قضاوت کنند. در جوامعی که پیشرفت های صنعتی در آنها رخ داده و شهر نشینی گسترش یافته است، پدیده ای به نام"همدلی" به خودی خود معنایی نداردو وظیفه ی نهادهای اجتماعی است تا با استفاده از ابزارهای مناسب این همدلی را به وجود آورند. چنانچه وسائل ارتباط جمعی نخواهند یا نتوانند افکار عمومی را هماهنگ نموده و "همدلی" لازم را در بین آحاد جامعه برقرار سازند، در نتیجه مردم همچون دهقانان خرده پایی که مارکس آنان را " توده ی عظیم" یا " گونی سیب زمینی" می نامد ، بدون آنکه رابطه ی چند جانبه ای با هم داشته باشند ، در وضعینی مشابه به زندگی ادامه خواهند داد. مارکس در این باره استدلال می کند که فقدان ارتباط بین دهقانان خرده پا مانع می شود که آنها به بینش مشترک و آگاهی طبقاتی مشترک برسند. به همین دلیل است که او می گوید آنها مثل سیب زمین های توی گونی مجموعه ای از افرادند که پیوندی با یدکدیگر ندارند. به نظر مارکس در چنین وضعیتی مردم دستخوش تلقینات رهبران عوام فریبی چون ناپلئون سوم واقع می گردند
      اکنون که بیش از یکصد سال از این نظریه ی مارکس می گذرد به جرئت می توان گفت که هنوز هم بسیاری از جامعه شناسان در وثوق آن متفق القول بوده و برای وسائل ارتباط جمعی نقش بسیار مهمی در زندگی اجتماعات قائل می باشند. از مهم ترین وسائل ارتباط جمعی می توان از رادیو و تلویزیون و سپس روزنامه ها و مجلات (مطبوعات) و امروزه اینترنت و دیگر شبکه های رایانه ای نام برد
     جامعه ی زرتشتی ساکن در آمریکا و بویژه کالیفرنیا با وجود دارا بودن پتانسیل های لازم برای در دست داشتن هر کدام از ابزار های فوق الذکر به عنوان وسیله ی ارتباط جمعی، امروزه به خاطر عدم وجود مدیریتی یک دست، بانفوذ و با هدفی مشترک  و به خاطر این که به ظاهر با مخاطبین کمی سروکار دارد ، در حال حاضر امکان استفاده ی مناسب از اکثر وسائل ارتباط جمعی را ندارد. از سوی دیگر چون مطبوعات موجود با مدیریتی دارای تفکرات سنتی اداره می شوند و در طول سی سال بعد از انقلاب اسلامی  نتوانسته اند آنطور که باید و شاید خود را با تکنیک ها و شیوه های جدید ارتباطی هماهنگ و همراه کنند، جامعه ی زرتشتی بهره ای ناچیز از تنها وسیله ی ارتباط جمعی خود می برد. در جامعه ای که هیچگونه تمایلی برای استفاده ی درست از سیستم های جدید و علمی ارتباطی وجود ندارد، و مهم نر از آن اینکه اطلاعاتی که افکار عمومی را به حرکت در آورد وجود نداشته  در نتیجه خبری از پویایی ، تغییر، سازماندهی و تحرک نخواهد بود. در اثر این خمودگی و عدم تحرک، افراد  کمتر در مورد مسائل اظهار نظری رسمی خواهند داشت و اگر اظهار نظری نیز وجود داشته باشد در همان حد شایعه و داوری نادرست خواهد بود که همیشه مورد اعتراض انجمن ها و سازمان های رسمی جامعه بوده است
     اما اگر اطلاعات به شیوه ای نو فراگیر شده و بتواند به صورتی طبیعی و بدون سانسور، رد و بدل شود، افراد بیشتر نسبت به مسائل واکنش مثبت نشان داده و اظهار نظر می کنند، همان  که همیشه  انتقاد مثبتش می نامند . و هر چه شدت این اطلاعات بیشتر باشد مشارکت پذیری به مفهوم کلمه پر معناتر و کارآتر می شود. این مهم، اما بدون توسل به رسانه های مردمی دست یافتنی نخواهد بود. تنها راه رسیدن به " همدلی" یا همان " همازوری" در میان مردم و ایجاد روح تحرک و پویایی در جامعه، رسانه های مستقل و پر نفوذ بوده و هست وخواهد بود

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه


تلویزیون های ماهواره ای ( بخش دوم)
و تبعات منفی آن بر زرتشتیان
چند آگهی از آخرین شماره  امرداد  چاپ تهران
نویسنده:جمشید کیومرثی
ادامه این نوشتار:
پاسخ زرتشتیان حاضر در جلسه اما،چیزی جز تمسخر سخنان وی نبود.چرا که به طور کامل از امیال اقتصادی وی و امثال وی آگاهی داشته و دارند و در دل به او می خندند. آری! بی هیچ شائبه ای می توان گفت که هیچگونه استقبالی از دعوت سخنران آموزش دیده توسط حتا یک نفر از زرتشتیان صورت نگرفته باشد. اما می توان حدس زد که سخنران  به هدف اصلی اما پنهان خود، رسید. و آن چیزی نبود جز القای این باور به غیرزرتشتیان حاضر در جلسه که وی محبوب زرتشتیان و پدیده ای قبول شده در جامعه زرتشتیان است.
از فردای آن روز، زمانی که  وی و یا امثال وی در یکی از تلویزیون های ماهواره ای برنامه های غیر علمی خود را با سوء استفاده از تاریخ و فرهنگ ایران آغاز می کند، بسیاری از غیر زرتشتیان حاضر در جلسه به همراه افرادی از گروه های افراطی مسلمان در داخل ایران برداشت های ناعادلانه و غلطی از جامعه زرتشتیان خواهند داشت. چرا که سخنران بدون در نظرداشتن ذره ای مسئولیت در قبال جامعه کوچک و آسیب پذیر زرتشتی داخل ایران به خاطر رسیدن به اهداف سیاسی حزب متبوع خود از به زبان آوردن هر گونه دروغ و ناراستی کوتاهی نخواهد کرد.



یکی از سایت های وابسته به دولت درخبری ویژه نوشته است: همزمان با تبلیغ مکتب ایرانی از سوی برخی مسؤولین و اشاعه باستانگرایی در کشور، برخی جریان های زرتشتی اقدام به فروش گسترده اقلام باستان گرایی بصورت عمومی و یا مخفیانه در سطح کشور نموده اند.به گزارش خبرنگار جهان، این اقلام شامل کتب، نقاشی های روی بوم، کارت پستال، گردنبند و اخیرا نیز DVD هایی بوده است که در آنها نشانها و علائم مقدس زرتشتیان و یا نمادهای باستانی بویژه آرامگاه کوروش و پادشاهان هخامنشی و تاریخ کشور گشایی آنها عرضه می شود.
بر اساس این گزارش، فروش پوستر فرمان کوروش به قیمت چهار هزار و پانصد تومان . کارت پستال کوروش با بهای هفتصد تومان از سوی ارگان مطبوعاتی جامعه زرتشتیان ایران فروخته می شود.
این گزارش می افزاید: این مبالغ برای ترویج آئین آتش پرستی و بازگشت به باستان گرایی به بهانه تاریخ و تمدن باشکوه ایران هزینه  می شود؛ کاری که لژهای فراماسونری از اوایل دوران مشروطیت در ایران آغاز کرند. برخی از این اقلام نیز بصورت رایگان در برخی مناطق کشور توزیع می شود.
آیا با توجه به منع تبلیغات دینی توسط زرتشتیان آیا می توان 
دلیلی برای اینگونه خیزش های سیاسی بر علیه زرتشتیان ایران پیدا کرد؟ 
در معرکه بازار تلویزیون های ماهواره ای که ایرانیان، سالیان متمادی است شاهد آنند، چیزی به جز ناامیدی های سیاسی و اجتماعی ، یافت نمی شود؛ و البته که تلخ و ناگوار است این پدیده سیاسی ناموزون و نا لایق . اما دود همه این ندانم کاری های سیاسی از بهره برداری از نام شاهان هخامنشی گرفته تا برداشت های شخصی از فلسفه ای مصادره شده به نام دین زرتشتی، بیش از همه به چشم زرتشتیانی می رود که قصد داشته و دارند تا به دور از کشمکش های سیاسی، با وجود همه فشارها و تبعیض ها در ایران به زندگی مسالمت آمیز خود در میان مردم ایران ادامه دهند.
شاهد بوده ایم  که تلویزیون های ماهواره ای  به عنوان منبری برای احزاب سیاسی مخالف رژیم جمهوری اسلامی  به سبب ضعف مدیریت و  نداشتن استراتژی های همسو و عملی، مرتب  شکست خورده و مورد تمسخر بینندگانشان قرار گرفته اند. نکته مهم اما برای ما زرتشتیان این است که با هر شکست سیاسی، باز دوباره این جامعه محجوب زرتشتی است که به خاطر وابسته نشان دادنشان به همان سخنرانان آموزش دیده مود اشاره، مورد استیضاح قرار می گیرد.
تلویزیون های ماهواره ای در طول چندین سال گذشته در پی منافع اقتصادی خود با بازی دادن جریانات سیاسی مخالف حکومت ایران، همواره دین و فرهنگ ایرانی را در معرض گسترده ترین قضاوت های تلخ و شیرین ملت ایران قرار داده اند.این همه به سبب آموزش های ناراستی است که به نام فلسفه اشو زرتشت اما در قالبی که سیاسیون مخالف جمهوری اسلامی عناصر آن را تعریف و تبیین کرده اند، به بینندگان این تلویزیون ها اراده شده است.
و این است که اشو زرتشت از دست آموزگار بد به اهورامزدا، خدای یگانه پناه می برد: «"آموزگار بد"، (دوش سس تیش)، پیام راستین را برمی گرداند، با گفتارش شیوه ی درست و خرد زندگی را تباه می سازد و نیروی گران بهای نیکِ اندیشه را از آدمی دور می کند. بدین وسیله با گفتارم که سرچشمه مینویی و اخلاقی دارد، ای مزدا و ای اشا از رفتار آموزگار بد دادخواهی می کنم» (یسنا: هات 32 بند 9)
و تبیین می فرماید که چنین کسی ویرانگر و جنگ افروز است: «این مرد بد نهاد آموزش ها و سخنان درست را بر می گرداند و تحریف میکند. هم اوست که کشتزارها را ویران میکند و بر روی مرد پارسا، جنگ افزار میکشد» (یسنا؛ هات 32 بند 10)
ادامه دارد...

تلویزیون های ماهواره ای (بخش نخست)

و تبعات منفی آن بر زرتشتیان

نویسنده:جمشید کیومرثی

یکی از سایت های وابسته به دولت در خبری ویژه نوشته: همزمان با تبلیغ مکتب ایرانی از سوی برخی مسؤولین و اشاعه باستانگرایی در کشور، برخی جریان های زرتشتی اقدام به فروش گسترده اقلام باستان گرایی بصورت عمومی و یا مخفیانه در سطح کشور نموده اند.

آیا با توجه به منع تبلیغات دینی توسط زرتشتیان آیا می توان هیچگونه دلیلی برای اینگونه خیزش های سیاسی بر علیه زرتشتیان ایران پیدا کرد؟

البته این موضوع روشن است که سهم بزرگی از این جنجال ها بر سر مخالفت بخشی از اصولگرایان با گروه دیگری از اصولگرایان به سرکردگی اسفندیار مشائی است، اما سؤال این است که چرا و چگونه زرتشتیان به راحتی آلت دست این گروه ها قرار می گیرند. و چه عناصری باعث شده اند که بهانه به دست عده ای بیافتد تا بحث های جدید و البته خطرناکی را بر علیه زرتشتیان آغاز کنند.اصولن در درازای تاریخ زندگی چندین سده ای زرتشتیان پس از اسلام در ایران کدام زرتشتی را سراغ داریم که بخواهد به قیمت آسیب رساندن به جامعه زرتشتیان ساکن در ایران منویات سیاسی خود را پیش ببرد.

بحث درباره درستی سیاست هایی که زرتشتیان ساکن در ایران در درازای چهارده سده برای حفظ موجودیت خود در کشور ایران به کار برده اند نیاز به مباحث مفصلی دارد که در ادامه این سری از نوشتارها به برخی از آنها پرداخته خواهد شد.

اما برای آغاز بحث و پاسخ به این سؤال مهم که چرا امروز جامعه زرتشتیان در وضعیت خطرناکی از نقطه نظر سیاسی قرار دارد و لبه تیغ شمشیر دشمنان دیرینه اش را بیش از هر زمان دیگری بر گلوی خود احساس می کند، باید به پانزده سال پیش برگشت. در آن زمان آقای میستری خجسته استاد فلسفه - زرتشتی فارغ التحصیل آکسفورد- که در آن زمان در هندوستان زندگی می کرد به دعوت مهندس پرویز روانی نماینده وقت زرتشتیان، به ایران آمده بود.وی در صحبت هایی که به صورت خصوصی با ما در میان گذاشت یادآوری کرد که در سفر اخیرش به آمریکا گروهی که هدف خود را برخورد با حکوت جمهوری اسلامی اعلام کرده اند از وی خواسته اند که به جمعی - که معرفی خواهند شد- آموزش فلسفه دینی زرتشتی بدهد.که او به هیچ قیمتی حاضر به همکاری با آنان نمی شود.

معنی این پیشنهاد البته این بوده است که گروهی خارج نشین برای مبارزه با رژیم حاکم بر ایران قصد دارند از فلسفه ای دینی استفاده کنند، که خود چیزی از آن نمی دانند.

حالا دوباره به زمانی نزدیک ترباز گردیم: تا حدود شش سال پیش به عنوان مدیر مسئول امرداد در ایران با بخشی از نویسندگان زرتشتی و اندیشمندان غیرزرتشتی که در باره فرهنگ ایران و فلسفه زرتشتی می نوشتند برخورد های مستقیم داشتم. با توجه به نزدیکی متقابلی که با این هر دو گروه داشتم به خوبی متوجه این قضیه بودم که نویسندگان زرتشتی حتا اگر سیاسی بودند و خواهان حرکت های سیاسی اما به خاطر جامعه زرتشتی که ممکن بود بر اثر حرکت های سیاسی آنان مورد سرزنش و یا آسیب های اجتماعی قرار بگیرد از عنوان نمودن دین خود پرهیز می کردند و برعکس بیشتر اندیشمندان غیر زرتشتی بی محابا وارد دسته های بزرگ و کوچک سیاسی می شدند و آب به آسیاب کسانی می ریختند که در صدد رسیدن به نقطه ای بودند که امروز می توان گفت رسیده اند. به همین خاطر است که طی یک تا دوسال گذشته شاهد چرخش های ناگهانی و مخالفت های اساسی برخی از این اندیشمندان با دین و فرهنگ ایرانی بوده ایم. دلیل این امر البته نمی تواند چیزی به غیر از این باشد که آنان به خاطر افراط در اعمال سیاسی شان مورد لطف بیشتر مأمورین ومعذورین قرار گرفته و مجبور به اعتراف به چیزهایی شده اند که شاید از پیش برایشان نوشته شده و حالا مجبور به امضای آنها بوده اند.

اما این بازی خطرناک و بی مسئولانه در خارج از کشور به دست افرادی صورت می گیرد که همه چیز از جمله دین و جامعه زرتشتی را چونان ابزاری سیاسی قلمداد کرده و در عین حال که خود را زرتشتی دوست و میهن پرست و شیفته فرهنگ باستانی ایران می نامند، دست به هرگونه تحریکات عاطفی مسلمانان زده و از به زبان آوردن انواع توهین ها به مسلمانان واصول و فروع دینشان ابایی ندارند.

اگر به زمانی نزدیک تر مثل سال پیش برگردیم، اما توجه به تئاتری مشمئز کننده، حائزاهمیت خواهد بود. درسالنی در جنوب کالیفرنیا، جمعیت چشمگیری از غیر زرتشتیان زرتشتی دوست نیزحضور داشتند. و همگی به سخنان کسی گوش فرا داده بودند که یکی از همان افرادی بود که پیش از این آقای خجسته میستریِ نوعی،مسئول آموزشش شده بود. سخنران که آمده بود تا مثلن از دین و فلسفه دین اشو زرتشت بگوید و احتمالن چیستی و چرایی جهان هستی را با جهان بینی اشو زرتشت بازنمایی کند؛ فریاد برداشته بود که ایران به دست دژخیمانی به آتش کشیده شده و امروز وظیفه هر زرتشتی است که بر اساس دستورات گاتها بر علیه آنها مبارزه کند. این آموزش دیده سیاسی در ادامه حرف هایش چنین می گفت:« من، به عنوان سربازی که در جبهه اول این مبارزه ایستاده است از شما زرتشتیان انتظار دارم که حالا که جانتان را نمی خواهید در این راه بدهید از دادن مالتان دریغ نکنید.» وی سپس جبهه خود را یکی از تلویزیون های ماهواره ای خواند و از زرتشتیان حاضر در سالن خواست که کمک های مالی خود را به این شبکه ماهواره ای بفرستند.

ادامه دارد.....

۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

بر اساس خبری که در سايت «دبکا» منتشر شده است، بوش قصد دارد پيش از پايان دوره حکومتش و در آينده‌اي بسيار نزديک، حمله‌اي شبانه را عليه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي انجام دهد. بر مبناي ادعاي اين روزنامه، اين حمله، شبانه، موضعي و غافلگيرانه خواهد بود.در حالی که میلیون ها نفر ایرانی در خاک آمریکا زندگی می کنند ود رعین حال بزرگ ترین جمعیت کلیمیان خارج از اسرائیل در ایران به سر می برند اما بر اثر کج فهمی ها و لجاجت های سیاسی و بیشتر دینی در میان سران هر سه دولت ایران و آمریکا و اسرائیل خطر بروز جنگی ویرانگر بر علیه ایران و اسرائیل از جانب آمریکا روز به روز پر رنگ تر می شود.
اینکه پشت پرده چه کسانی به تصمیم گیرندگان نظامی در آمریکا خط می دهند به طوری که دولت آمریکا را آنقدر جسور می کند که دست به حمله به کشوری بزرگ و مستقل و قدرتمند همچون ایران بزند، سوال بزرگی است که تاریخ به آن پاسخ خواهد داد.
اسرائیل با همه توانایی های نظامی هوایی اش اما در برابرحملات نظامی هوایی ایران آنقدر ضربه پذیر است که به جرئت می توان گفت هرگز شهامت آغاز حمله به ایران را نخواهد داشت. اما گفتني است، اين گمانه‌زني‌ها در حالي مطرح مي‌شود كه برخي تحليلگران با رد حمله آمريكا به ايران، احتمال چنين حمله‌اي را از سوي اسرائيل مطرح مي‌كنند.
اما آمریکا از سوی دیگر با وجود جمعیتی چند میلیونی از ایرانیان که سال هاست خود را آمریکایی ایرانی تبار می دانند در صورت حمله نظامی به ایران بزرگ ترین ضربه را به حیثیت سیاسی و دینی خود خواهد نواخت.
در خبرها آمده است که حمله نظامی آمریکا به ایران شبانه و محدود به مراکز سپاه المهدی خواهد بود! با شنیدن این اخبار البته یا باید به شعور نظامیان آمریکایی شک کرد یا به واقعیت کل خبر. چرا که می دانیم در صورت آغاز چنین حمله ای به ایران ضمن آنکه بسیاری از مخالفان حکومت جمهوری اسلامی تنها به خاطر حفظ کیان کشور خود به ارتش و یا حتا همین سپاه المهدی خواهند پیوست و در برابر مهاجمان خواهند ایستاد، عامه مردم هم به صف مخالفان آمریکا و طرفدارن دولتشان خواهند پیوست.
حتا در صورت موفقیت متجاوزان نیز با آسیب دیدن مراکز حساس ایران و از میان رفتن پالایشگاها و نیروگاه ها و پادگان ها و ... می توان اطمینان داشت که پس از فروکش کردن آتش جنگ هیچکدام از اپوزیسیون ها به غیر از سازمان فدائیان خلق و سازمان مجاهدین خلق ، حاضر نخواهند بود کنترل کشوری فاجعه دیده و استقلال باخته را در دست بگیرند. پس این حمله چه شکست بخورد و چه خدای نکرده پیروز شود حلقه کنترل تمامیت خواهان را تنگ تر خواهد کرد.
متأسفانه در این میان گروهی از خود باختگان که خود را اپوزیسیون و مخالف حکومت جمهوری اسلامی معرفی می کند گویا سر نخ را از دست داده و چشم به آسمان دوخته و دعا می کنند که آمریکا به ایران حمله کند؟؟؟!!! و از سوی دیگر هر جا که دستشان می رسد لابی های مختلف را تشویق می کنند برای آغاز جنگ با کشور خودشان یعنی ایران.
سوال این است که مگر این مردم ضحاک را با دستان توانای کارگران خود به زیر نیاورند؟ مگر این مردم همانانی نیستند که با کمک رستم شان بزرگ ترین قدرت ها را از کشورشان بیرون کردند.
چرا باید با تکیه بر قدرت بیگانه در حالی که ترس و وحشت و خون را در آغوش می گیریم و استقلال خود را به باد می دهیم ، از نیروی راستین خود غافل شویم؟
تنها راه نجات راهی دراز مدت اما مستمر است. تنها راه نجات از این دام نهضتی است تا این مردم را با سواد کرده و بتواند آگاهی های تاریخی واقعی را به آنان انتقال دهد و هر روز با اندوخته های علمی و آگاهی بیشتر راه را بر تاریک اندیشی و تعصب ببندند. اگر همه اپوزیسیون از هم اکنون به سی سال دیگر بیندیشد و تمام توان خود را برای به راه انداختن نهضتی برای با سواد کردن مردم ایران آغاز کنند شاید بتوانیم تجسمی بهتر برای کشورمان در سد سال آینده در ذهن داشته باشیم. در غیر اینصورت باید منتظر فروپاشی استقلال ایران و خدای ناکرده پاره پاره شدنش باشیم.
پس بیایید همه با هم بر سر دولت های متعصب و دینی ایران و آمریکاو اسرائیل فریاد بزنیم : نه!!!!